سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ارغوان(ابتهاج)

شبها وقتی که همه به خواب می‌رفتند، آهسته برمی‌خاست و تار در هم‌شکسته‌ای را که از روزگار قدیم در خانه آنها به یادگار مانده بود برمی‌داشت، چون جان در آغوش می‌‌گرفت و به خیالِ خود به پندار کودکانه خویش آن را به نوا در می‌آورد و به مدد ساز شکسته، خواسته‌های کودکانه خود را که از بیم پدر سخت‌گیر و مادر تندخو یارای افشاء آن را نداشت، در فضا منعکس می‌ساخت. مدتها کار این پسرک گریزپا، نغمه‌سرایی در پنهانی بود.

 

شبها وقتی که همه به خواب می‌رفتند، آهسته برمی‌خاست و تار در هم‌شکسته‌ای را که از روزگار قدیم در خانه آنها به یادگار مانده بود برمی‌داشت، چون جان در آغوش می‌‌گرفت و به خیالِ خود به پندار کودکانه خویش آن را به نوا در می‌آورد و به مدد ساز شکسته، خواسته‌های کودکانه خود را که از بیم پدر سخت‌گیر و مادر تندخو یارای افشاء آن را نداشت، در فضا منعکس می‌ساخت. مدتها کار این پسرک گریزپا، نغمه‌سرایی در پنهانی بود.

درس و مدرسه را به چیزی نمی‌گرفت و آرزویی جز نواختن تار نداشت. تمام زندگی‌اش در این کاسه میان‌تهی و در این سیمهای لرزان خلاصه شده بود. آرزو می‌کرد، یکه و تنها در گوشه‌ای دورا‌ُفتاده به سر برد و با ساز خود راز دل گوید و از زخمه‌های دلنشین آن آرام جان یابد. ولی پدر و مادرش آرزوی دیگری داشتند. می‌خواستند پسرشان دوره ابتدایی را به پایان برساند. آن‌گاه او را به دبیرستان فرستند و پس از آنکه تحصیلات فرزندشان در متوسطه پایان پذیرفت، به دانشکده‌ای روانه‌اش کنند و خلاصه یک جوان درس‌خوانده و تحصیل‌کرده‌ای به جامعه عرضه بدارند.
اما «مجد» تمنیاتی غیر از این داشت. می‌خواست سازش سوزی پیدا کند. دردهای خود را از خلال سیمهای تار به دلها بنشاند و به یاری نواهای سحرآمیز، دلهای رمیده را به جانب خود کشد. اگر روزی خواست انتقام ناکامیهای خود را از طبیعت بگیرد به مدد این چند سیم‌ لرزان در دلهای شاد غمی پنهانی اندازد و آنان را چون خود افسرده و ملول گرداند و اگر روزی شادکام بود، با نوای مفرح خویش در دلها شادی افکند و غمها را از قلبها بزداید.
مجد می‌خواست چنین شود و کسانش می‌خواستند چنان باشد. سرانجام اصرار مجد در این راه کار خود را کرد و مخالفان را موافق ساخت.
روزی پدرش که از ماجرای نوازندگی او باخبر شده بود فرزند را پیش خواند و گفت: «اگر در امتحانات آخر سال قبول شدی به تو اجازه خواهم داد که در تعطیلات تابستان مشق تار کنی و اگر رفوزه شدی برای ابد تو را از نواختن محروم خواهم ساخت.»
مجد که شیفته ساز و دلداده تار بود، این شرط را پذیرفت. در آن سال با کوشش بسیار درس خواند، ولی نوازندگی در دل شبها را هم از یاد نبرد، تا آنکه آخر سال قبول شد و پدر وفادار هم به شرط خود عمل کرد و به او اجازه داد تا به نواختن تار بپردازد و این در سال 1308 بود و مجد در آن ایام یازده سال بیش نداشت.
اما عشقی که نسبت به تار ابراز می‌داشت ایام خردسالی او را در خود گرفته و برای پیشرفت این هنر آماده‌اش می‌ساخت. از آن روز مجد با خیال آسوده به تربیت ذوق خود پرداخت. هر جا صدای سازی می‌شنید، به سراغ آن می‌رفت و دلداده‌‌ای جز نوای خوش نداشت.
با اینکه رسم است جویندگان هنر به نزد استاد می‌روند، تا ریزه‌کاریهای استادانه را نزد او بیاموزند، مجد برای رسیدن به مطلوب خود، راهبری اختیار نکرد و راهنمای او در این راه تنها ذوق خوش و استعداد فراوان وی بود. از آن زمان تاکنون، که مدت بیست و هشت سال می‌گذرد، مجد با این دلداده آشناست. بی‌اینکه از او رنجشی یافته و یا با‌ آن قهر کند. بلکه روزبه‌روز دوستی این دو یار دیرین استوارتر می‌شود و عشقشان به یکدیگر افزون‌تر می‌گردد. مجد که امروز بی‌تردید از استادان مسلم تار است، با اینکه استاد ندیده و رنج شاگردی کمتر تحصیل کرده است آن قدر دلنشین و پرشور و باجذبه تار می‌نوازد که کمتر استادی بتواند با او در این راه برابری کند. سازش با اینکه وحشی است، با هر بیگانه‌ای زود آشنا می‌شود. گرم و محفل‌آراست. زخمه‌های روح‌پرور او به دلهای رمیده آرامشی می‌بخشد و درمان شفابخش هر صاحب‌دلی است. این گویای خموش هر جا که به نوا در‌ آید، با خود یک دنیا شور و احساس و صفا و دلدادگی به همراه می‌آورد و در هر کجا سوزی سراغ کند،‌ در آنجا شوری بر پا خواهد ساخت. چه بسا اتفاق افتاده که شنوندگان را بر بالهای خیال‌پرور خود نشانده به آسمانها نزد کر‌ّوبیان برده است و گاه دوستی‌ای را افزون‌تر نموده و زمانی غم را دو چندان ساخته است.
ساز مجد برخی اوقات می‌خنداند و زمانی به گریه می‌افکند. سخنور نیست ولی با هر سخنگویی دمسازی می‌کند و هنر او را نمایان‌تر می‌سازد. من نمی‌دانم در این پنجه‌های سحار چه رازی نهفته است که هر شوریده‌ای را شوریده‌تر می‌سازد. اینها هنرهایی است که از تار مجد سرچشمه می‌گیرد و به تار مجد پایان می‌یابد.
این ساز با همه افسونگریها که دارد، بازاری و مبتذل نیست. در همه جا آن را نمی‌توان شنید یا در برنامه جالب و روح‌پرور گلها و یا در مجالس دوستان از آن بهره برد. چرا؟ برای آنکه صاحب نوا نمی‌خواهد از هنر خود به سود خویش استفاده برد. مجد می‌کوشد سازش هرجایی نباشد و تا کنون نیز چنین بوده است. چه بسا روزها که این هنرمند باذوق کیسه‌اش تهی بوده با این همه همت مردانه‌اش اجازه نداده که از نغمة تار آن را پر ساز و نوا سازد و چه بسا شبها که به حسرت نان و خورشی به خواب رفته و دامن ساز را آلوده نساخته است.
مجد اکنون جز ساز، یک دلخوشی دیگر هم دارد و آن همسری مهربان و پنج فرزند اوست که هر وقت از کج‌روی زمانه افسرده می‌گردد، به دامان آنان پناه می‌برد و در کنار این دلدادگان غم روزگار را به باد فراموشی سپرده، تسلای خاطری پیدا می‌کند. مجد در میان آهنگهایی که ساخته به دو آهنگ خود بیشتر می‌نازد و آن همایونی به نام «امید دل» است که شعر آن را آقای مؤید ثابتی گفته و روح‌بخش آن را خوانده است. دیگری سوز هجران است در سه‌گاه که شعر آن را آقای ابوالحسن ورزی گفته و دلکش و بنان آن را خوانده‌اند. جز اینها مجد آهنگهای دیگری ساخته که همه مورد پسند مشکل‌پسندان واقع شده است. زندگانی مجد از اینها که نوشتیم بیرون نیست. اوست و تارش، اوست و بچه‌هایش و اوست و هنرش.

برگرفته از مجله مقام موسیقایی

 

 

 


نوشته شده در یکشنبه 86/3/27ساعت 11:21 صبح توسط امیر حسین یقموری نظرات ( ) |


آخرین مطالب
» صنعت و ...
عصر شعر
حسن کسایی هم رفت
عکس مستند در سفر اخیر مشهد
غلامعلی پیر ایرانی
[عناوین آرشیوشده]

Design By : RoozGozar.com