ارغوان(ابتهاج)
اسباب عیش نیست به کاشانه جهان میبرد کاش سیل فنا خانه جهان خون میخورم، خون دل خویش همچو خم تا پا نهادهایم به میخانه جهان مستی درد دارد و در پی خمار غم نوشیدهایم باده ز پیمانه جهان غم ماند و عمر رفت دریغا که هیچ سیل این نقش را نشست ز ویرانه جهان جز نقشهای درهم رویا چه دیدهایم ما را به خواب میکند افسانه جهان در زیر آسیای فلک، کاش از فشار یکباره خرد میشدی این دانه جهان آمدم از ره به رویم در چو کس نگشود رفتم گرم پیکر آمدم افسرده تار و پود رفتم جای آسودن چو نبود رهروان رنج سفر به آمدم از ره نشسته رو غبار آلود رفتم ساحل هستی نبرد از یاد من موج عدم را گر ز دریا آمدم دریا طلب چون رود رفتم بر سبک خیزان سیه زندان هستی تنگ آمد روزنی گر یافتم بیرون از آن چون دود رفتم در خور ماندن نداند هیچ روشندل جهان را شبنمی بودم که هم دیر آمده هم زود رفتم بی نشان زین ره نشاید رفت از این منزل شتابان تا غبار کاروان در راه پیدا بود رفتم
Design By : RoozGozar.com |