سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ارغوان(ابتهاج)

میرزا ابولقاسم عارف قزوینی

شادروان ابولقاسم عارف در شهر قزوین به دنیا آمد و دیری نپایید که استعداد سرشار و بخصوص لطف صدای او، وی را به مجامع مختلف اعیان و اشرف وقت کشانید.

ابوالقاسم عارف، چون سری پر شور و طبعی آزاد داشت به کمک صدای دلنشین خود، محبوبیت و معروفیت زیادی یافت و چون ارزش هنر خود را شناخته بود در سن 13 سالگی به دنیای موسیقی وارد و تحت تعلیم ((حاج صادق خرازی )) به تعلیم صدا و فرا گرفتن اصول علمی موسیقی پرداخت ودر این راه با سرعت قابل ملاحضه ای پیش رفت تا آنج که تقریبا در هنر موسیقی به نسبت تحصیل ومطالعه رشد سریعی نمود وبه ساختن تصنیف پرداخت . عارف اولین کسی است که شعر و موسیقی را به صورت  ((تصنیف)) با مضامین بکر اجتماعی توام ساخت و با این ابتکار که از نظر روح حساس و محدودیت های محیط و اجتماع بسیار شایان توجه و قابل اهمیت بود به انعکاس افکار خویش پرداخت و به دبن ترتیب طبع سرکش و دموکرات خود را در هدایت جامعه و آشنا ساختن مردم به حقوق اجتماعی به کار واداشت.

عارف سفری هم به بغداد و استانبول رفت که بعد از دیدن(( دارلالحان)) ترک تصمیم گرفت به محض بازگشت با استفاده از مشاهدات خود آموزشگاهی جهت تعلیم موسیقی در ایران بوجود آورد . ولی از آنجایی که چنین کاری با وضع محیط و موقعیت عارف مطابقت نداشت در اجرای این تصمیم توفیقی حاصل نکرد. ولی همیشه رایج نبودن(( نت )) و عدم اطلاع موسیقیدانان ایرانی را به اصول علمی موسیقی ، بزرگترین مصیبت برای موسیقی ایران میدانست.از عارف 24 سرود و چند مارش و سرود به جای مانده است که اشعار آنها دردیوانش به چاپ رسیده ، تصنیف ((آواز بهاری )) را او در سال 1286شمسی  ساخته و به واسطه عشق و علاقه ای که (( حیدر عمو اوغلی)) به آن آهنگ داشت ، آن را به نام وی کرد .

پس از آنکه ندای مشروطه خواهی ، از هر سو بلند شد ، عارف که خود ستم ها دیده و روحی آزاده داشت ، به آزادیخواهان پیوست . او بیشتر از هر کس در تنویر افکار و روشن نمودن اذهان توده مردم   در دوره مشروطیت و آزادیخواهی ملت ایران اثر گذاشت .

در سال های آخر عمر،غم و اندوه او شدت گرفت و در همدان انزوا گزید و در همان جا بدرود حیات گفت . قبر وی در صحن آرامگاه بوعلی سینا است و سنگ مرمری بر روی قبرش نصب کرده اند که این بیت در آن منقوش است :

                                    عمرم گهی به هجر و گهی در سفر گذشت                                           تاریخ زندگی همه در دردسر گذشت

زنده یاد جواد بدیع زاده که یکی از مفاخر موسیقی ایران است در مورد عارف در یکی از یادداشت های خود می نویسد:((عارف را در بسیاری از مجالسی که در منزل نظام الدوله خواجه نوری بر پا بوده میدیدیم ، با پدرم دوستی نزدیکی داشت و مرا آقا جواد صدا میزد.با وجودی که از هنر هیچ کس تعریف و تمجید نمی کرد ، شاید از صدای من که جوان بودم بدش نمی آمد ، چون در این مجالس به پدرم میگفق:((به آقا جواد بگو کمی هم او بخواند)).و عارف به اصرار میزبانش  نظام الدوله خواجه نوری که منت زیادی بر او داشت و عارف هم متقابلا احترام زیادی به او میگزاشت شروع به خواندن میکرد . او حتی تصنیفی دارد در دستگاه سه گاه به نام ((افتخارالسلطنه))که همسر رسمی خواجه نوری و دختر ناصرالدین شاه قاجار بود ساخته کع مطلع آن چنین است :((افتخار همه آفاقی و محبوب منی))،با وجودی که خوانندگان دیگری که در آن مجلس حضور داشتند از آواز و صدایی بسیار بهتر و قوی نری نسبت به عارف برخوردار بودند ولی عارف در آن مجالس بواسطه این که با شور و التهاب و انقلابی دو چندان می خواند بیشتر گل میکرد.

 

به هر حال پس از چندی عارف را دیگر در هیچ مکان یا مجلسی ندیدم تا اینکه در حدود سال 1310 شمسی با عده ای از دوستان به همدان سفر کرده بودیم و در یکی از روز ها برای تفریح و تفرج به دره عباس آباد رفته بودیم و در قهوه خانه ای کنار جوی آبی نشسته بودیم و نوازنده ای که بسیار خوب تار میزد به نام حسین ذوقی در کنار ما بود . کمی دور تر بر روی فرشی پیر مردی را دیدیم که به حال خود مشغول بود . حسین ذوقی ساز را برداشت و شروع به ناوختن کرد،(( شور)) و(( دشتی)) میزد و من هم به مقتضای زمان غزلی از حافظ را می خواندم و کاری به آن پیر مرد نداشتم . پس از چندی صاحب قهوه خانه پیش ما آمد و گفت : آن آقایی که آنجا نشسته خواهش کرده به شما بگویم اگر میل دارید چند دقیقه ای پیش او بنشینید، ما قبول مردیم و به طرف آن مرد مجهول رفتیم ، ولی در فاصله دو سه متری او که رسیدیم تشخیص دادم که او عارف است ، در کنارش نشستیم ، پیر مردی بودکه صورتش پر از چین و چروک بود و سر و وضعی در هم ریخته داشت به طوری که واقعا شناخته نمی شد . او همان عارف ، شاعر آزادی خواه و آزاده بود که به این روز افتاده بود .

عارف که زمانی بلند بالا و کمی زشت منظر ولی خوش لباس بود و در تهران بود و عمامه ای سفید بر سر داشت و پوتین بند داری به پا می کرد و عبایی هم به دوش می انداخت ، اکنون حال و هوا و روزگار دگر داشت.عارف اظهار داشت:((عالم دیگری پیدا کردم که آواز و  سازو حتی شعر مناسبی از حافظ شنیدم و ادامه داد که اخیرا چند تا صفحه برای من آورده اند که یکی دوتا قطعه ضربی در آن بود که بد نبود و سپس از دو صفحه ای کع آن زمان خوانده بودم به نام ((گرایلی))و دیگری ضربی ((دشتی)) بنام ((جانا هزاران آفرین )) میگفت و همچنین میگفت که نمی دانم بدیع زاده کیست که این آواز ضربی را خوانده است .در این لحظه حسین ذوقی بالاخره طاقت نیاورد و بی محابا گفت :((آقا ایشان همان بدیع زاده است )) و من بعد از آن مجبور به معرفی خود شدم و به او گفتم : ((شما هم مرا میشناسید ، با عمامه سفید و عبا شما را در تهران میدیدم و با پدرم آشنایی داشتید وحتی با دایی من مرحوم ((سعید الواعضین)) آشنا و دوست بودید ، من  جواد پسر(( بدیع المتکلمین)) هستم ، عارف یکباره بر افروخته شد و گفت:(( تو فرزند آقا بدیع هستی؟!)). در این هنگام بلند شدم و دست و صورت او را بوسیدم تا شما را از نزدیک دیدم شناختم ولی خواهش دارم ، شما تصنیفی دارید در مایه دشتی و من آهنگ آن را کاملا با ضرب مخصوص نمی دانم ، اگر ممکن است یک بند آن را بخوانید و او هم بلافاصله پذیرفت و شروع به خواندن بند اول این تصنیف کرد که چنین بود :

                                    گریه کن که گر سیل خون ثمر ندارد                                                   ناله ای که ناید ز نای دل اثر ندارد

این تصنیف را او برای کلنل محمد تقی خان پسیا ساخته و در مشهد کنسرت داده بود .بعد از آن عارف نگاه سوزنده و مایوس کننده ای به من کرد و گفت : (( عارف مرده و من همان ((شیخ ابوالقاسم قزوینی )) هستم)) . و من آن بحث را قطعه کردم و حسین ساز را برداشت و باز هم در مایه ((شور )) و (( دشتی)) نواخت و من هم غزلی از حافظ با این مطلع خواندم:

                                    خوشتر ز عیش و صحبت و باغ و بهار چیست                                      ساقی کجاست کو سبب انتظار چیست

بعد از اتمام آواز از او خدا حافظی کریم و رفتیم و دیگر او را ندیدیم تا در سال 1312 در روزنامه خواندیم که عارف مرده است. ولی من در همان سال عارف را مرده دیدم.))

 


نوشته شده در یکشنبه 85/11/15ساعت 1:7 عصر توسط امیر حسین یقموری نظرات ( ) |


آخرین مطالب
» صنعت و ...
عصر شعر
حسن کسایی هم رفت
عکس مستند در سفر اخیر مشهد
غلامعلی پیر ایرانی
[عناوین آرشیوشده]

Design By : RoozGozar.com