ارغوان(ابتهاج)
سایه میجویم فریب آفتابم میبرد آب اگر پیدا شود، اُنس سرابم میبرد چشم بستن از جهان نقش و رنگ افسانهایست میشوم بیدارتر آنگه که خوابم میبرد خس نداند ره کدام است و سرانجامش کدام بیخبر افتاده ام در جوی و آبم میبرد فرصتی کو تا بیاویزد به خاری برگ کاه تندباد روزگاران با شتابم میبرد روی آرامش ندیدم در کشاکشهای زیست سیل غم چون خفت، موج اضطرابم میبرد من بهخود کی از در میخانه بیرون میشدم خانهاش آباد سیل می، خرابم میبرد
نوشته شده در شنبه 88/1/29ساعت
4:49 عصر توسط جلال یقموری نظرات ( ) |
Design By : RoozGozar.com |