ارغوان(ابتهاج)
مست و از خود رفتهام، در راه رنگ و بو روانم روشنم شد از صدا، آبم درون جو روانم کاروان گم کردهام، تنها در این بیته بیابان همره ریگ روان اینسو روان آنسو روانم میفریبد زندگی با خوش خط و خالی دل ما روزگاری شد در این صحرا پی آهو روانم آفتابی میشوم در سایه چون دیری بمانم آب کاریزم که گه در زیر و گه در رو روانم جویبارم لیک دور از باغبان پرورده گلها در میان بوتههای وحشی و خودرو روانم سایهام شد وحشت تردید و ترک من نگوید او کنار من روان و من کنار او روانم
نوشته شده در شنبه 88/2/5ساعت
6:9 عصر توسط جلال یقموری نظرات ( ) |
Design By : RoozGozar.com |