ارغوان(ابتهاج)
با سلام خدمت دوستانی که به وبلاگ سر میزنند باید اول عذر خواهی کنم به خاطر اینکه یه چند مدتی بود که آپ نمی کردم قصد دارم تغیراتی را در روند وبلاگ بدم میخواهم این وبلاگ را تلفیقی از شعر و موسیقی بکنم به نظر بنده شعر و موسیقی دو عضو جدا نشدنی از هم هستند پس تا بعد ... اگر نظر یا پیشنهادی داشتین خوشحال میشوم که برایم بنویسید یا حق سخن نویسنده: همچنان مطالب قبلی ،این مطلب نیز با جستجوی زیاد و جمع آوری مطالب مفید، به دست آمده است امید است که مورد توجه واقع شود منتظر نظرات سازنده ی شما هستم یا حق ======================================================== پرویز صدیقی پارسی(معروف به پرویز یاحقی)در 31 شهریور سال 1314 شمسی در تهران خیابان صفی علیشاه تولد یافت. پدر پرویزازمردان روشنفکر و تحصیل کرده ی زمان خود بود.واز آنجا که بیشتر در ماموریت های اداری به سر می برد اکثرا فرزند کوچک وبا استعدادش، پرویز، در خانه استاد حسین یاحقی( دایی هنرمند خود) به سر می برد. سه یا چهار سال بیشتر نداشت که با انگشتان کوچکش روی آب پاش باغبانی پدرش ضرب می گرفت و نغماتی که از استاد حسین خان یاحقی(دایی هنرمندش) ودوستانش شنیده بود را زمزمه می کرد. سخن خودم: با سلام خدمت تمامی کسانی که از وبلاگ بنده دیدن میکنند . این مطلب برگرفته از چندین سایت و کتاب هستش امیدوارم که خوب شده باشد یا حق ---------------------------------------------------------------------------- استاد فرهنگ شریف متولد سال 1312 در شهرستان آمل است .فرهنگ شریف، یکى از سه فرزند پسر در خانواده «دکتر شریف»، پزشک نامدار تهرانى است. فضاى مساعد خانواده، شرایط رشد سالم و آموختن موسیقى اصیل را براى او فراهم کرد و در محیط زندگى آنها از فشارها و ممنوعیت هایى که در خانواده هاى بسیارى از موسیقیدانان دیده مى شد و برخى هنرمندان با یادآورى آنها تلخکام مى شدند، اثر و خبرى نبود. از همان دوران کودکی به موسیقی گرایش زیادی داشت به طوری که وقتی پدرش یکبار با تار قطعاتی را می زد ، او به ذهن می سپرد و همان قطعات را می نواخت و همیشه دور از چشم پدر با ساز او تمرین میکرد . یک روز که پدرش در منزل نبود و او قطعاتی را می نواخت پدرش وارد شد و وقتی ذوق و استعداد او را مشاهده کرد ، وی رامورد تشویق خود قرار داد. «حسن کسائی» ۲۰ مهر 1307 در اصفهان به دنیا آمد. پدرش «حاج سید جواد کسائی» از تاجران بنام آن زمان اصفهان بود که به دلیل علاقه و انسی که با موسیقی داشت، با اساتید و بزرگان آن زمان مانند «سیدحسین طاهرزاده»، «جلال الدین تاج اصفهانی»، «اکبر خان نوروزی»، «خاندان شهناز» (شعبان خان، حسین آقا، علی آقا و جلیل شهناز)، «غلامحسین سارنج »و «ادیب خوانساری» رفت و آمد می نمود. به طوری که منزل آقا «سید جواد» محفلی بود برای تجدید دیدار و نیز ساز و آواز اساتید به نام موسیقی اصفهان. این آمد و شدها موجب شد «حسن کسائی» از کودکی با موسیقی آشنا شود و به مرور زمان،علاقه زیادی خصوصاً به ساز نی بعد از دیدن یک نوازنده دوره گرد پیدا کرد.
از ازدحام و اشتهار در یک مجلس گریزان نه بلکه هراسان بود و به تجربه آموخته بود که در چنین دامی نیفتد. یادم میآید که در چهلمین سالگرد درگذشت استاد ابوالحسن خان صبا همه در قبرستان ظهیرالدوله حضور پیدا کردند، حتی استاد فرامرز پایورکه کمتر به مجلسمی آمد انروز آمد! ولی یاحقی نیامد و او فقط با دستهگلی فاخر و باشکوه از طریق یکی از دوستانش بر سر آرامگاه صبا انجام وظیفه کرد.
بیژن ترقی شاعر و ترانهسرای نامی کشورمان از اشخاصی بود که نزدیک به پنجاه سال با پرویز عزیز زندگی کرد و به قول معروف رفیق گرمابه و گلستان او بود که متأسفانه در حال حاضر در بستر بیماری است. با او گفتوگو داشتم و نیز سالهای قبل نیز در مورد شأن نزول ترانههایش مصاحبهای انجام دادهام که یک قسمت آن دربارة یاحقی و خاطرات ایشان است.
«جوان بودیم و بیشتر اوقات میرفتیم منزل آقای بدیعزاده و آنجا خیلی از دوستان هنرمند حضور داشتند از جمله آقای داریوش رفیعی که وقتی به تهران آمد بیشتر در منزل آقای بدیعزاده میگذراند و آنجا زندگی میکرد. آن موقع نه من و نه پرویز هیچکدام به رادیو نمیرفتیم، من بیشتر اوقات زندگیام را در کتابخانه پدر میگذراندم. از قضا یک روز به اتفاق پرویز جان رفتیم کنار قنادی نوبخت و آنجا صندلی گذاشتیم و چای و قهوه خوردیم پرویز دست کرد داخل جیبش یک قلم درآورد و پنج خط حامل را کشید و نُتی نوشت و زمزمه کرد و پس از چند لحظه بعد نُت را که روی کاغذ بود مچاله کرد و انداخت داخل جاسیگاری.
وقتی خواستیم برگردیم من یواشکی کاغذ را گذاشتم داخل جیبم و این به خاطر علاقهای بود که به ایشان داشتم و میدانستم یک آدم دیگری غیر از همه است. هفته بعد یک روز با هم بودیم و کاغذی که مچاله شده بود از جیبم درآوردم. پرویز نگاهی کرد و گفت: این خط من کجا بوده؟ گفت: چه چیز خوبیه. شوشتری هم هست. حالا در مسیر بودیم که داشتیم میرفتیم منزل آقای بدیعزاده و پرویز ویولن را برداشت و دو سه فرازی از این قطعه زد و آقای همایونپور هم در مهمانی بود و گفت این قطعه را بیژن جان، ترانه بساز تا من بخوانم. شب که با آقای همایونپور و پرویز خان داشتیم برمیگشتیم (اگر یادتان باشد) فقط سگها داخل کوچه و خیابانها پلاس بودند و من و همایونپور تنها شدیم که من دیدم همایونپور شروع به خواندن کرد.
صدای همایونپور خیلی عالی بود و شروع کرد به مقام همایون خواندن، خدا را مرانید ای سگان کوی از من، هنوز در تن خود مشتی استخوان دارم.
اگر بدانید این آواز چه اثری در من گذاشت روی این تصنیف آوای رهگذر، صدای آقای منوچهر همایونپور با آهنگ پرویز ارائه شد که مشتاقانی پیدا کرد و اما اشک سپهر که ماجرا دارد: نصف این آهنگ مال من است که آقای یاحقی ساخته، پسرم امید که 3 سالش بود و تب کرده بود. وقت گرفتم ساعت 7:30 شب برویم دکتر که دوستی داشتیم که خدا رحمتش کند به نام آقای جعفر اخوان و مجرد بود، از ما دعوت کرد که با هم غذا بخوریم. ایشان دوستی گرمی با صبا و حسین تهرانی داشت. پرویز یاحقی، اشرف السادات مرتضایی، فریدون مشیری داخل آن منزل رفت و آمد داشتند. پرویز ساعت 2 بعدازظهر آمد دنبال من. گفتم پرویز من گرفتارم. پسرم مریض است باید برویم دکتر. گفت: زردبند نزدیک است، خودم تو را به خانه میبرم. برویم هوایی بخوریم، خلاصه رفتیم و جوانی بود و آن شور و حال که نشستیم غذا آوردند، حرف زدیم، شعر و ساز و سخن من گفتم پرویز من باید بچه را ببرم دکتر. پرویز: آقا من ظرف2 دقیقه میرسونمت. باز من گفتم و پرویز و اخوان شارژ شده بودند و نگاه به هم میکردند و میخندیدند هوای لطیف و دوران شباب و چنان که افتد و دانی.
من آتش تو سرم بود پا شدم تو جاده تاریک راه افتادم، هوا تاریک بود اون موقع زردوند اینجوری نبود یک بیابون و یک قهوهخانه بود. زیر زبان می گفتم: شبنم پاکم به عالم خاکی چرا فتادم زمزمه کردم. پیش خودم گفتم اینها تو چه عالمی هستند من تو چه عالمی هستم. بیژن اینها استادند، آزادند، ولی چطور متوجه حال من نمیشوند بعد دو سه فراز این آهنگ را خودم زمزمه کردم و ساختم و حدود ده دقیقه فقط ظلمات بود و تاریکی و هیچ صدایی درنمیآمد یک لحظه دیدم که یک چراغ روشن شد و ماشین جیپ پرویز خان بود. پرویز خان از ماشین پیاده شد و گفت: بابا تو کجا رفتی؟ ما را نگران کردی. چرا اینقدر نگرانی؟ گفتم که ده دقیقهای میگذارمت خونه. گفتم: اینجور که شماها نشستین نمیشه و فایده نداره.
خواست حرکت کنه. گفتم: نگه دار. گفت: چرا؟ گفتم: این آهنگ که من زمزمه میکنم نتش را بنویس. این بود شأن نزول "اشک سپهر". یعنی شبنم روی گلها که خورشید طلوع میکنه پرواز میکنه. در ترانهسرایی چنین چیزی دیگر نخواهید دید یا مثلاً سراب آرزو که این را در حضور داریوش رفیعی که روزها با هم معاشرت داشتیم از کارهای اول من با پرویز بود؛ بعد "به زمانی که محبت شده همچون افسانه"، "میزده شب" که خدایا تو شاهدی ویولن پرویز انسان را پرواز میداد دیگه کسی نمیتونه این کارها را تجدید بکنه، نه آهنگساز، نه شاعر، غیرممکن است اگر هم بیاید زمان عوض شده افراد دیگری با طرز تفکر دیگری، که خدا رحمت کنه داریوش رفیعی که شعرشناس قوی بود و خیلی مسلط به متون ادبی بود من میفهمیدم. دهانش باز میشد من متوجه میشدم تا کجای سخن آشناست.» [پایان سخنان بیژن ترقی]
اما در دیداری که با استاد بیژن ترقی داشتم (25/11/85) با اینکه توانایی سخن گفتن را بهخاطر بیماری و تألمات روحی نداشت اشاره نمودند که: به جان خودت نمیتوانم نفس بکشم. چند روز است نفسم بالا نمیآید. بستریام و حالم خیلی خراب، این ضربه آخر مرا از پای درآورد. شعر کمی سرودم که مقداری از آن را چاپ کن و آهنگی نیز خانم فخری ملکپور ساخته که دارم شعری روی آن میگذارم.
مپرس ای عزیزان چون و چندم
که همچون آهوی سر در کمندم
چه سازم با غم سنگینم ای دوست
که پیر و ناتوان و دردمندم
کسی که جان و چون جانان من بود
ز جسم و جان خود دورش ببینم
مصاحبه با استاد معینی کرمانشاهی، 25/6/1380
چند سال پیش منزل ما نزدیک آبانبار معیر بود که یک آپارتمان کوچکی داشتیم و من و بچهها و همسرم آنجا زندگی میکردیم. پرویز یاحقی نهار نزد ما آمد و روی بام گرمابه جوانی کفتربازی میکرد. پرویز گفت امروز یک قطعه ساختهام گوش کن. قطعه را نواخت. خودم را در آهنگ پیچاندم، نه بحث طاووس بود نه بحث چیز دیگری. من با دیدن این کبوترها یک مرتبه فکرم پرواز کرد که ناگهان ترانه طاووس را ساختم بدون اینکه طاووس آن لحظه دیده باشم. آقای پرویز یاحقی وقتی شعر را شنید با کمال مهربانی و خضوع خم شد و مرا بوسید و گفت تو کبوتر میبینی و طاووس میسازی. طاووس ببینی چه خواهی ساخت. ترانه طاووس اجرا شد ولی چند جای این ترانه غلط خوانده شده است. مثلاً خوش بُدُم گرم تماشا (یعنی خوش بودم) خواننده خوش بِدَم را ادا میکند و هنوز هم میشنوید خوش بدم و هر کاری کردیم من و پرویز خواننده اثر (مرتضایی) مجدداً آن را اجرا کند قبول نکرد و همینطور رها شده در پایان ترانه هم یک نکته است.
جلوه آن مرغ شیدا، گفته جانپرور من
یاد آن طاووس زیبا، هستی رنجآور من
که سانسورچی روابط عمومی رادیو (هستی رنجآور) را عوض کرد و اعلام کرد و نوشت در زمان شاهنشاه کسی نمیگوید هستی رنجآور من، باید بگوید (این دل بیدلبر من). اصلاً این دل بیدلبر من به چه معناست؟ این کلام ترانه از من نیست! دکتر مرحوم صورتگر به استاد غلامحسین بنان پیام داده بود که به معینی بگویید که این ترانه با این مضمون زیبا را چرا آخر آن را خراب کردهای و من موضوع را به استاد بنان گفتم تا به آقای دکتر صورتگر هم بگوید و متوجه جریان شود.
مصاحبهی چاپ نشده با استاد پرویز یاحقی
موسیقی را، از 7 سالگی آغاز کردم، زیرا داییام استاد حسین یاحقی موسیقیدان بود و تعلیمات خود را نزد او آغاز کردم و تا سال 1346 که داییام زنده بود با اینکه خودم نوازنده و آهنگساز مشهوری بودم از تجربیاتش در زمینه موسیقی استفاده میکردم. دورههای کلاس موسیقی داییام را که به پایان رساندم از سال 1336 به آهنگسازی روی آوردم و در سن 13 سالگی بهعنوان نوازنده خردسال با رادیو آغاز به همکاری کردم و یادم میآید قطعه در شور نواختم اولین همکاری با خانم اشرفالسادات مرتضایی 1338 شروع و بیشتر آثار مرا ایشان اجرا نموده و این همکاری حدود 4 سال ادامه داشت. سپس با همسرم نزدیک به 37 ترانه و 40 آواز اجراء و ضبط در برنامه گلها و متفرقه داشتیم. سپس با خانمها عصمت باقرپور و فرخدخت طالقانی همکاری کردم درباره شناخت موسیقی جوانان و موسیقی پاپ: من چون خود را یک موسیقیدان سنتی میدانم در مورد موسیقی رایج و متداول امروز نمیتوانم اظهارنظر کنم و طبیعتاً آدمی که با چیزی آشنا نباشد، نمیتواند در مورد آن اظهارنظر کند. به هر حال، ممکن است چیز خوبی باشد. اگر جوانها این نوع موسیقی را دوست دارند حتماً خوب است. ولی به هر حال هرچه هست، موسیقی ایرانی نیست و من نمیتوانم عنوانی برای آن انتخاب کنم.
بهطور کلی در مورد هنر اعتقادم در این شعر سعدی خلاصه میشود.
اگر مرد هست از هنر بهرهور
هنر خود بگوید نه صاحب هنر
و نیز معتقدم که حفظ کردن و به زبان آوردن اسامی قطعات و دستگاهها و مایههای مختلف موسیقی ایران، هیچ تغییری در اساس کار بهوجود نمیآورد. کما اینکه کتابهایی در این زمینه داریم و استاد جلال همایی در مورد موسیقی کتابی دارد. آیا اگر کسی کتابهایی را که در مورد موسیقی ایرانی نوشته شده، مطالعه بکند میتوانیم او را موسیقیدان بنامیم؟ مثلاً کسی که مشهور است آواز را خوب میخواند یا خوب ساز میزند، اگر فریاد بزند که بهتر از هر کسی آواز میخوانم یا ساز میزنم، مسئلهای حل نمیشود با هنر خود را ارائه کند و اینجاست که میشود قضاوت کرد و نتیجه گرفت.
آرزو دارم موسیقی اصیل ما که طی قرون سینه به سینه به ما رسیده نابود نشود و امیدوارم فرزندان ما که تازه متولد شدهاند وقتی نوجوان و جوان شدند اگر موسیقی اصیل ایرانی را شنیدند نگویند این موسیقی چیست؟ و این موسیقی به گوش ما آشنا نیست. همانطور که این موسیقی از نسلهای گذشته به ما رسیده، آرزویم این است که موسیقیمان به نسل آینده هم برسد. بهویژه اینکه موسیقی ایرانی دارای زیر و بمها و ظرافتهایی است که اگر در گوش تکرار نشود و موسیقی دیگری جای آن را بگیرد واقعاً فراموش میشود. جز این، آرزویی ندارم که معیارهای موسیقی ما، به همانگونه که یک نفر مستشرق میشناسد، بشناسد.
نویسنده:محسن نعمتی
برگرفته از مجله مقام موسیقایی
Design By : RoozGozar.com |